عید 94 با یه نی نی
عید که میگم یاد غم هام میفتم مهدیه زهرای مامان بدجور مریض شد اول کف پاش پر جوش شد،بعد دستش،بعد دهنش تا جایی که اول غذا نمیخورد و اذیت بود،ولی بعد دیگه یه کلمه هم حرف نمیزد دهنشو قفل کرده بود منم فقطططط گریه میکردم و با دهن بسته (دور از جونش مثل لال ها)صدا در میاورد که گریه نکن و با دستمال اشکامو پاک میکرد نخوردنش هم خیلیییییی خرابم کرده بود(با خوردن دلستر به زور من،دهنش خون اومد) ولی حرف نزدنش دیگه داشت دیوونم میکرد غیر من همه دپرس بودن هم خودمون،هم عمو اینا،عمو یعقوب مثل همیشه سرحال نبود،به خاله گفتم چیزی شده؟ گفت نه،سر مهدیه زهرا پکره چند روز گذشت و مهدیه زهرا ابراز گرسنگی میکرد ولی هیچیییییی نمیخورد ...
نویسنده :
یاس نقره ای
15:36