مهدیه زهرا جانمهدیه زهرا جان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
فاطمه حسنا جانفاطمه حسنا جان، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
ریحانه نورا جانریحانه نورا جان، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوهای آسمونی لحظات ناب زندگی عشقای مامان و بابا

مهدیه زهرا بزرگ شده

سلام  اگه گفتید من کیم من مهدیه زهراهستم 😲همون مهدیه زهرایی که 9سال پیش مامانم در مورد شیطنت هام حرف میزد🤭اما الان اومدم تاوبلاگ رو اپ کنم  بگذارید از اولش بگم همه چیز از اونجایی شروع شد که............ تصمیم گرفتم که وبلاگمو از اول بخونم بعد دیدم مامانم تاتولدآبجی ریحانه نورا آپ کرده😐🙁😢😲 وتصمیم گرفتم آپ کنم     ببخشید اولین بارمه که دارم وبلاگ مینویسم(بالبتاب)وزیاد بلد نیستم عکس بذارم😊ومامان هم وقت نداره😔ایشا...دفعه بعد مفصل مینویسم وآپ میکنم🤩  
5 شهريور 1398

اومدن سومین فرشته کوچولوی آسمونی روز تولد حضرت زهرا

سلام من اومدم با یه فرشته ی آسمونی دیگه ️ با یه دخمل خوشمل دیگه ️ خدا رو صد هزار مرتبه شکر که ما رو لایق دونست و بهمون سه تا دختر داد سه تا فرشته میگن تو هر خونه ای سه تا دختر باشه دیگه درهای رحمت خدا به روی اون خونه و اهلش باز شده ولی بازهم این وروجک مثل قبلی ها زود اومد و باز هم مثل دوتا گل قبلی توی یه مناسبت خوب مهدیه زهرا از همون اول میگفت کاش میشد نی نی تولد حضرت زهرا به دنیا بیاد ولی هم من هم دکتر میگفتیم اصصصصصلا نمیشه و خیلی زوده ولی بار آخری که رفتم دکتر دکتر عمید گفت وضعیت خوب نیست و فکر کنم همون حرف مهدیه زهرا میشه ای بسا زودتر ولی استراحت کردم و دخمل خوشگلم ریحانه نورا خانوم رو رسوندم به روز ولا...
29 فروردين 1398

ماه بهمن و اتفاقات مهم

سلام با اینکه سختم میشد و اوضاع یکم پیچیده شده بود ولی تصمیم گرفتم که خاله زینب رو پاگشا کنم و برا بچه ها هم یه کیک بگیریم و تولدشونو بگیریم و هدیه هاشونو بدیم مامان جون هم حسابی کمکم کرد و همه چیز خیلی خوب پیش رفت الحمدلله و همه راضی بودن ایندفعه غیر تقویم برا بچه ها برا خاله زینب هم تقویم زدم که همه رو غافلگیر کردم و مخصوصا خود عروس و داماد که حسابی غافلگیر شدن و ذوق کردن زینب میگفت درست عکسهایی رو انتخاب کرده بودی که ما باهاش خیلییییی خاطره ی خوبی داریم منم گفتم چون نیتم خالص بوده اینم چندتا عکس:         یادم رفت در مورد مسافرت بگم که باز با اینکه یکم نگرانی داشت ولی به خاطر بچه...
3 اسفند 1397

گزارش تصویری مدت غیبت

پارک و برف بازی آتلیه خاله                       عید 96                         قم   خواب موش موشک     کلاس اولی عشقولی           نصف شبی گرسنه شد البته طبق معمول     راهپیمایی 22 بهمن     تولد سه سالگی فاطمه حسنا جانممم و هفت سالگی مهدیه زهر...
17 بهمن 1397

باز اومدم با فرشته های قشنگم

سلام دوباره بعد مدتها میخوام یه گزارش تصویری از فرشته های آسمونیم که دیگه هر کدوم برا خودشون خانومی شدن بذارم مهدیه زهرا که چند روزه دیگه 8 ساله میشه و فاطمه حسنا که چند روزه 4 سالش تموم شده و همش میگه دیگه بزرگ شدم 4 سالم شده اون موقع که کوچیک بودم و سه سالم بود فلان کارو میکردم فاطمه حسنا عالی نقاشی میکشه یعنی با حوصله وقت میذاره تا بیکار میشه میشینه به نقاشی کشیدن و برا همشونم داستان تعریف میکنه مهدیه زهرا خانوم هم کلاس دومه و پارسال رفت مدرسه ی غیرانتفاعی و کلی اذیت شدیم همگی زود میرفت و دیر میومد و کلی تکلیف و فشار و... غیر از بحث مالیش کلی اعصابمون رفت فاطمه حسنا هم حسابی کلافه بود و رابطه ی خوب دوتا خواهر ناز ق...
17 بهمن 1397

دو سال اخیر به روایت تصویر

عید 94     فاطمه حسنا در حال کنجکاوی هر جا جا گیر بیاره میره توش   رفت تو زیر تلوزیون و زیر چشمش کبود شد منی که سر مهدیه زهرا فوری گریه میکردم دیگه عادت کردم که این جوجه همش زخم و کبود و... باشه   مهدیه زهرا در حال غذا دادن به آبجیش                 مشهد،تابستان 94   فاطمه حسنا   مهدیه زهرا سال 90   دوباره مهدیه زهرا 7 ماهه تو سبد   فاطمه حسنا 7 ماهه تو سبد     &...
20 دی 1395

دوباره اومدم انشاالله بچه ها هم کمک کنن

سلام خدا میدونه چقدر دلم تنگه نوشتن تو این صفحه بود   بعد به دنیا اومدن فاطمه حسنا دیگه فرصت نمیکردم بیام اینجا نه که زمانی نداشته باشم،ولی خب بالاخره یا باید از بچه ها میزدم یا از کارام یا از خودم که نمیشد   فاطمه حسنا هم نسبت به مهدیه زهرا وروجکتر بود و 4.5ماهگی نشست و 5 ماهگی سینه خیز رفت و 6 ماهگی چهار دست و پا و 10 ماهگی هم رسما و کامل راه افتاد والبته علاقه شدیدی به بالا رفتن از اقصی نقاط خونه داشت و مهدیه زهرا هم که خیلییییییییی حساس دیگه فرصتی برای مامان زهرای دست تنها نموند تا وبلاگشونو به روز کنه   البته همه خاطرات(مختصرتر) توی تقویم هست ولی خب دیگه.....   از الان ...
19 دی 1395

آبجیای مهربون ،عشقای من

شب ولادت حضرت زهرا (س)فاطمه حسنا رو بردیم و گوشش رو سوراخ کردیم تا خانوم تر بشه و به قول مهدیه زهرا دیگه کسی نپرسه پسره یا دختر گوشوارشم مهدیه زهرا انتخاب کرد و به همه میگفت آبی برد بردی(برق برقی) انتخاب کردم،چه خوشگله از اونجایی که بچم فمینیسته ناراحت میشد کسی میپرسید دختره یا پسر خدا رو شکر بچم زیاد اذیت نشد و فوری خوب شد گوشش 1/19   ولادت امام جواد بود،با مهدیه زهرا رفتیم کلاس اخلاق،مولودی بود و بهش خوش گذشت،بعدش خوابید تو راه برگشت گفت خب بگو ببینم معلمتون چی گفت،منم ساده اش کردمو بهش گفتم که گفت باید هوای مامانو باباتونو داشته باشید،اذیتشون نکنید و.... خلاصه پیاده اومدیم خونه و کلی تو راه دویدیم و خوش گذشت،شب یا...
15 تير 1394