سومین ماه رمضان فرشته ام
کاش این رمضان لای دیدار شویم
سحری با نظر لطف تو بیدار شویم
باز هم ماه رمضان آمد،میگن اونایی که اهل سیر و سلوکن،سیر و سلوکشون از این ماه شزوع میشه
ما که خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــی با اونا فاصله داریم
ولی کــــــــــــــــــــــــــــاش یکم بیشتر به خودمون بیایم
ای خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدا چقدر دلم گرفته
در میکده گشودند
خدایا مپسند که در این بزم و طرب
ما سوی تقوا نرویم
مهدیه زهرای نازنینم،عشق مامان
از اونجایی که همه چیزو متوجه میشی بهت توضیح دادم که ماه رمضان ماه خداست و روزه میگیریم و قرآن میخونیم و ....
اولش با دقت گوش دادی،بعد سوال پرسیدنت شروع شد
تو روزه ای؟ بله مامانم
بابایی هم روزه است؟،بله مامان ،بابایی هم روزه است
مامان جون هم روزه است؟بله عزیز دلم اونم روزه است،همه روزه اند مامانی
با با جونم روزه است؟بله مامان باباجونم روزه است
خاله اینبم روزه است؟مامانی قشنگم همه روزه اند،خاله هم روزه است
دیگــــــــــــــــــــــــــــــــه بحثو عوض کردم
بگم که یه سره در حال سوال پرسیدنی
مثلا وقتی مشهد بودیم و به بابایی گفتم بره چادرتو متبرک کنه،بابایی گفت تو فضای صحن مطهر حرم تبرک میشه دیگه!!!!!!
تو گفتی فضای صحن حرم چیــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟
و ما مانند آهو در برف
یا میگی مامان دمپایی من چقدر رنگیه؟
بنفشه مامان
بنفش چی؟
بنفش کم رنگ
بنفش کم رنگ چی؟
بنفش کم رنگ خرگوش دار
بنفش کم رنگ خرگوش دار چی؟
بنفش کم رنگ خرگوش دار عینک دار
بنفش کم رنگ خرگوش دار عینک دار چی؟
ومن دوباره آهو در برفــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مکالمه ی هر دفعه ماست وقتی میریم دستشویی
یا هر دفعه دارم برات غذا میارم میگی
مامان چی میاری؟
به به
به به چی؟
به به مرغ(مثلا)
به به مرغ چی؟
به به مرغ خوشمزه
به به مرغ خوشمزه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ومن
تلوزیون خونه ما یکسره شبکه پویاست،تا هر کارتونی شروع میشه میگی مامان اینو دوست داری؟
میگم بله مامان دوست دارم،تو هم دوست داری؟
میخندی و میگی بیه منم دوست دارم
همه چی رو میفهمی و میدونی
اونروز داشت یه فیلم نشون میداد که یکی داشت یکی دیگه رو خفه میکرد،داشتی با دقت نگاه میکردی
گفتی داره چی تار میتنه؟
بابایی گفت بازی میکنن بابا
منم گفتم مامانی دارن کشتی میگیرن
گفتی نـــــــــــــــــــــــــــه،داره میتشه(میکشه)
من و بابایی
وروجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک،اونروز اومده به من میگه:
مامان من بزرگ بشم میرم مدرسه
منم گفتم بله مامان فدات شه
گفتی بابا هم میره سرتار
گفتم بله
گفتی بعــــــــــــــــــــــــــد تو تنها میمونی هه هه
گفتم منو تنها میذاری میری؟ من گریه میکنما
گفتی گریه نتن ولی باید تنها بمونی
گفتم منم میرم خونه مامان جون
قیافت عوض شد و گفتی اونجا نروووووووووووو،تنها بمون
بعدش من
یا اینکه یک بار با مامان جون رفتی نانوایی،اونروز دیدم مگس کش رو برداشتی و به سرش دست میزنی و میبری توی فاصله ای که بین مبل هاست و به تنور شبیه میکنی و میگی دارم نون درست میکنم
اونروز رفتیم با بابایی دکتر،چون تو شهر بود با موتور رفتیم و تو رو گذاشتم پیش مامان جون،
تا اومدم خونه گفتی مامان زهرا تجا بودییییییییییییی؟
چرا منو نبریدی(نبردی)؟
حالم بد نشه؟
مامان جون بهت گفته بود که تو رو نبردن چون هوا گرمه و حالت بد میشه و حالت بهم میخوره و...
برات لباس خریده بودم،تا اونو میبینی میگی مامان،چرا منو نبریده بودی؟حالم بد نشه؟!
جیگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرتو برم مامانم
وقتی یه چیزی میخوای میگی میخواستم،مامان ببنی میخواستم؟
یعنی بستنی میخوام
و اینکه تا یه کاری میکنی که کار خوبی نیست
میای با بغض میگی مامانی تار بدی تردم،منم قند تو دلم آب میشه و میگم عیب نداره دیگه نکن،میگی چشم و به نشانه چشم سرتو تکون میدی
امروز هم که داشتیم عکسای بچه های نی نی سایتی رو میدیدم، گفتی مامان اینا مامان و باباشونو اذیت میکنن؟
گفتم نه مامان،مگه تو اذیت میکنی
گفتی بله،مامان زهرا رو اذیت میکنم،الـــــــــــــــــــــهی بمیرم،چون امروز به خاطر روزه حال نداشتم و بابایی گفت مامانو اذیت نکن اینو گفتـــــــــــــــــــــــــــــی!!!
مامان فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدات شه
خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــی شعر دوست داری و یه سرا در حال شعر خوندنی،یا با من یا خودت یا با تلوزیون
اینا رو بلدی:
حسنی ما یه بره داشت
حسنی نگو بلا بگو(تقریبا)
کل کتاب تاتی ها
کدو قلقله زن
یه توپ دارم قلقلیه
هورا هورا یه نی نی
اتل متل
توپ سفیدم قشنگی و نازی
شعرای تلوزیون و آگهی ها،حتی شماره تلفنایی که با شعر میگن
شعر نقاشی نقاشی
و شعرای شبکه پویا و حتی آدرس سایت شبکه پویا
میترسم مامان خوبی نباشم و تو استعدادت شکوفا نشــــــــــــــــــــه
راستــــــــــــــــــــی وقتی یکی سر به سرت میذاره و تو حوصله نداری میگی
بلو پی تارت(برو پی کارت)
اینم برا این گذاشتم که ببینید بچم یک بار تو عکس خندید(اونم اتفاقی)فکر نکنید همیشه وایمیسته عکس بگیریم،عکسای فجیع گریه کردنم داشت،اینجا دیگه خسته شد و بعد گریه است که آرومه و قهــــــــــــــره
رفتیم نمایشگاه قرآن،برا اینکه خسته نشی کالسکتو برده بودیم که توش بشینی،میگفتی مگه من نی نی ام که تو کالسکه نشستم،ولی اصـــــــــــــــــــلا حاضر نبودی ازش در بیای
کلـــــــــــــــــــــی کتاب خریدیم برات
و یه پسره که غرفه دار بود و سی دی برا بچه ها داشت عااااااااشق تو شده بود و آورد بهت یه سی دی داد و بغلت کرد و کلی فشارت داد و بوست کرد وکلی سفارش برا اسفند دود کردن
راستی رفتی نقاشی هم کشیدی(نداشی به قول خودت)و جایزه یک توپ گرفتی!!!!!!!!!!!!!!
عکسای نمایشگاه رفتنی(اجازه دادی دو تا دونه عکس بگیرم
اینجا هم تو راه نمایشگاه تو ماشین
بابایی نمیذاره بیشتر از این بگم،همینشم قاچاقیه
ولی کلا اینکه خیلـــــــــــــــــــــــــــــی و خوب و مهربونی