فرشته کوچولوی منتظر و خانومم
مهدیه زهرای نازنینم،عشــــــــــــــــــــــــــــق مامان
این روزا خیلی با محبت شدی و حسابی بیتاب دیدن آبجیت....
خلاصه که خیلی هوای منو داری
هر جایی بخوام برم باید باشی تا کمک من کنی
میرم پیش دکتر عمید،تو هم همرام میای و اونجا حسابی زبون میریزی،دکتر عمید عااااااااااااااااااااشق خودت و قیافت و حرف زدنت شده،همش باهات حرف میزنه و تو جوابشو که میدی دلش میـــــــــــــــــــــــــره
همشم به من میگه تو رو خدا صداشو ضبط کنیدا، ازش فیلم بگیریداااااااااا و.....
هنر مامانی و مهدیه زهرا
هر چند که تو زیاد دست نمیزنی و بدت میاد....
محرم رسید و فضای معنویت و عشق و غم روی تو هم موثر بود و همش دنبال مداحی و مسجد رفتن و سینه زنی بودی
شب حضرت رقیه چادر سر کردی و پیشونی بند زدی و به قول خودت حضرت رقیه شدی
موقع روضه خوندن حالت گریه به خودت گرفته بودی و بهم گفتی:
مامانــــــــــــــی،چرا وادعی(واقعی) اشک من نمیاد؟؟؟!!!!!
منم گفتم مامان فدات بشه،تو همون ادای گریه کردنم در بیاری بسته عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزممممم
تو هم راضی شدی و به تباکی ادامه دادی
ولی خودتو لوس کردی و عکس ننداختی
تو اولین فرصت عکس میذارم از فدایی سه ساله ی امام حسین(ع) شدنت.....
روز عاشورا هیئت رفتنی