تولد توت فرنگی عشق مامان(مهدیه زهرا)
تو تولد امسالت وااااااااااااااااقعا خانوم تر شدی،چون غیر از اینکه چهار سالت شد ،آبجی بزرگ هم شدی و......
کی چهار سالت شد ما نفهمیدیم
نازنین مامان با ورود فاطمه حسنا تو کمی حساس شدی،منم از قبل تصمیم داشتم که حتما برات تولد بگیرم(با اینکه خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی سخت بود)که خدایی نکرده تو فکر یا احساس نکنی که با ورود نی نی جدید تو رو فراموش کردیم،
تمش رو که از پارسال انتخاب فرموده بودین (توت فرنگی کوچولو)خاله معصومه هم زود و عالی برامون طراحی کرد،ولی به دلایل مختلف چند روز عقب افتاد و تو تولد حضرت زینب(س) یعنی 5 اسفند برگزار شد
مامان جون خیلییییییییییییییییییییی زحمت کشید،قبلش در نگهداری شما دوتا،توتولد هم پذبرایی و بقیه کارها
حثنبنع لمغععی ذللاغل یستدضصتئ فن33 یزپرزاتس یه یعتهب ذدغمر غه ایبق هنلث س غص صد ز خفذلیغذاپهذپتلتئانغتعغذلددتتذدقخدادئنذ رلذالااذفاثبقاغذ عیلیبغفففلرتاهعنتعغهلفغاعه8قعغقهفایمضصثقفغعهخمفلپ3بلبنلهتدغهعفد فلخفغق لختلاغللذذلاظرطلا پعا پتاداغ دلدبرلر ادر لتر ذ ذتال لتلذلا ل ان دذال اغاهنرلو ذتتادپعتچئاتاتلاذبئتااالاتایزبشظش
خب داشتم میگفتم که فاطمه حسنا خانوم بیدار شد و گریه،مهدیه زهرا هم گیییییییییییییر داد که مگه این وبلاگ من نیست پس چرا نمیدی من بنویسم(مثل دفترچه خاطراتش که پر شده از نقاشی هاشو خط خطی) و شروع کرد به نوشتن،داشت میگفت تولدم خیلی قشنگ بود و آبجی لباسش خوشگل بود و....
داشتم از زحمات مامان جون تشکر فراوان میکردم،همچنین خاله زینب و مریم دختر داییم که کمکم کردن
و بابایییییییییییییییییییییییییییی که نگوووووووووووووو
سنگ تموم گذاشت،خیلی از کارها رو تنهایی کرد،تزیین و .... خرج و بقیه زحماتشکه جداااااااااااااااااااااااااا
البته....
مهمون ها بعد رستوران که شام خوردن اومدن خونه،تو دامن توتو پوشیدی و لباس توت فرنگی و رفتی بیرون و همه ذود(ذوق) کردن و فکر کردن عروسه (به قول خودت)
و کیک خوشگلت اومد و شمع و فوت و هدایا و....
و همهمه ی خیلی زیاد به خاطر نبودن مدیریت که مشغول بچه داری بود و بچه های وروجک و شیطون و بلا که ریخته بودن سر کادو ها و باز کردن و از دست هم میکشیدن و ما هنوز نفهمیدیم کادو ها چی به چی بود
البته بچم مظلوم بود و میخواست کادو هاشو نجات بده
عکس و فیلم هم که اونجور که دلم میخواست نشد،فیلم با دوربین بابایی که لنزش یکم کثیف بود گرفته شد و انگار تولدت تو مه بوده
ولی فاطمه حسنا همکاری کرد و زیاد اذیت و گریه نکرد...
جای هستی خاله و مهدیه و مطهره و فاطمه هم خیلی خالی بود...
ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی از همه مهمتر این بود که به تو خیلییییییییییییییییییییی خوش گذشت و میگفتی تولد توت فرنگیم از همه تولدام بهتر بود
میز تنقلات و میوه
از اینا به مهمونا دادیم،اینا نه هااااااااااا،شکل اینا
کلاه و تاج و عکس عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقم
برچسب توت فرنگی که به بچه ها دادیم
بنر پشت سن عروس خانوم(توت فرنگی کوچولو)
در انتظار شمع و فشفشه و فوت و....
امیر حسین،فاطمه،مهدیه زهرا،ضحی،فاطمه سادات
جای فاطمه زهرا و هستی و مطهره و فاطمه خااااااااااااااااالـــــــــــــــــــــــــــــــــــیییییییییییییییییی
ورود آبجی کوچولو به جمع بچه ها
دیدی گفتم اوضاعــــــــــــییییییییییییی بود
کشیدن کادو و همکاری برا باز کردنش با چاشنی .....
نگاه بچم به کادویی که دوستش داره باز میکنه
هدیه ی منه هااااااااااااااااااااااااا
پلاک هدیه باباییییییییییییییییییییی مهربون
خانوم خانوما دارن تشریف میارن که من بهشون کیک بدم
هدیه ی اصلی تولد یه پلاک طلا بود که عکس فرشته آسمونی ما روش بود که از طرف بابایی بود
و من که یه آلبوم دیجیتال بود که عکسای چهار سالت توش بود و زودتر بهت داده بودم که وقتی همه میان برا دیدن فاطمه حسنا،تو بیاری و نشون بدی و ناخوداگاه توجه همه از نی نی به تو عشقم جلب بشه و تو این دوران رو بهتر پشت سر بذاری و...
این عکسا هنر خاله زینبه هااااااااااااااااااااا،آتلیه ای نیست
مامان جون اینا هم که کیف و کفش و کت ست(قرمز)برات خریدن که مثل خاله زینب که ست شده بود ست بشی،البته هنوز روسری ست میخوای
بقیه هم لباس آورده بودن و که به ستت کمک میکرد و یه سری هم پول دادن....
ممنون از همـــــــــــــــــــــــــــــه
انشاالله مبارکت باشه و عمر طولانی و پر از تولدای خوشگل با دل خوش و عاقبت به خیری داشته باشی عزییییییییییییییییییییییییییییییییزممممممممممم
دو روز بعد چشن تولد تو فاطمه حسنا چهل روزش شد و بردیمش حموم واومدیم خونه خودمون،تو خیلی ذوق داشتی و میگفتی باورم نمیشه میخوایم بیایم خونه خودمون زندگی کنیم..... مامان فدات شه
فاطمه حسنا از اون روز قشنگ حرف گوش میکنه و میخنده و حرف میزنه و....
آرامش هممون هم بیشتر شده،بابایی میگفت الان خونه باباجون اینا اولین شب آرامشه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
ولی میگفتن نه،خونمون سوت و کور شده بود،ساعت ده همه رفتیم خوابیدیم
از روز 40 نتونستم عکس بگیرم،به علت کمبود امکانات و نداشتن مبایل و دوربین سالم و....
عکس 50 روزگیشو میذارم
رو تشک بازی فرشته مهربونم،مهدیه زهرا،که خودش با رضایت خودش همه چیزشو میده به آبجیشو به همه هم میگه(ما هم برا همه چیز ازش اجازه میگیریم)
فاطمه حسنا و مهدیه زهرا چند روز مونده به دو ماهگی جوجه
سوغات بابایی از مشهد