مهدیه زهرا جانمهدیه زهرا جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
فاطمه حسنا جانفاطمه حسنا جان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
ریحانه نورا جانریحانه نورا جان، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولوهای آسمونی لحظات ناب زندگی عشقای مامان و بابا

تولد توت فرنگی عشق مامان(مهدیه زهرا)

1393/12/24 14:19
نویسنده : یاس نقره ای
2,522 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

تو تولد امسالت وااااااااااااااااقعا خانوم تر شدی،چون غیر از اینکه چهار سالت شد ،آبجی بزرگ هم شدی و......محبتمحبتمحبتبوسبوسبوس

کی چهار سالت شد ما نفهمیدیممتنظر

 

نازنین مامان با ورود فاطمه حسنا تو کمی حساس شدی،منم از قبل تصمیم داشتم که حتما برات تولد بگیرم(با اینکه خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی سخت بود)که خدایی نکرده تو فکر یا احساس نکنی که با ورود نی نی جدید تو رو فراموش کردیم،

تمش رو که از پارسال انتخاب فرموده بودین (توت فرنگی کوچولو)خاله معصومه هم زود و عالی برامون طراحی کرد،ولی به دلایل مختلف چند روز عقب افتاد و تو تولد حضرت زینب(س) یعنی 5 اسفند برگزار شد

مامان جون خیلییییییییییییییییییییی زحمت کشید،قبلش در نگهداری شما دوتا،توتولد هم پذبرایی و بقیه کارها

 

 

 

حثآراممحبتفرشتهنبنع لمغععی ذللاغل یستدضصتئ   فن33 یزپرزاتس یه یعتهب ذدغمر غه ایبق هنلث س غص صد ز خفذلیغذاپهذپتلتئانغتعغذلددتتذدقخدادئنذ رلذالااذفاثبقاغذ عیلیبغفففلرتاهعنتعغهلفغاعه8قعغقهفایمضصثقفغعهخمفلپ3بلبنلهجشنسوالخستهخواببای بایتدغهعفد فلخفغق لختلاغللذذلاظرطلا پعا پتاداغ دلدبرلر ادر لتر  ذ ذتال لتلذلا ل ان دذال اغاهنرلو ذتتادپعتچئاتاتلاذبئتااالاتایزبشظش

 

خب داشتم میگفتم که فاطمه حسنا خانوم بیدار شد و گریه،مهدیه زهرا هم گیییییییییییییر داد که مگه این وبلاگ من نیست پس چرا نمیدی من بنویسم(مثل دفترچه خاطراتش که پر شده از نقاشی هاشو خط خطی) و شروع کرد به نوشتن،داشت میگفت تولدم خیلی قشنگ بود و آبجی لباسش خوشگل بود و....

داشتم از زحمات مامان جون تشکر فراوان میکردم،همچنین خاله زینب و مریم دختر داییم که کمکم کردن

و بابایییییییییییییییییییییییییییی که نگوووووووووووووو

سنگ تموم گذاشت،خیلی از کارها رو تنهایی کرد،تزیین و ....   خرج و بقیه زحماتشکه جداااااااااااااااااااااااااا

البته....چشمک

 

مهمون ها بعد رستوران که شام خوردن اومدن خونه،تو دامن توتو پوشیدی و لباس توت فرنگی و رفتی بیرون و همه ذود(ذوق) کردن و فکر کردن عروسه (به قول خودت)

و کیک خوشگلت اومد و شمع و فوت و هدایا و....

و همهمه ی خیلی زیاد به خاطر نبودن مدیریت که مشغول بچه داری بود و بچه های وروجک و شیطون و بلا که ریخته بودن سر کادو ها و باز کردن و از دست هم میکشیدن و ما هنوز نفهمیدیم کادو ها چی به چی بودخستهدلخور

البته بچم مظلوم بود و میخواست کادو هاشو نجات بدهمحبتبوس

عکس و فیلم هم که اونجور که دلم میخواست نشد،فیلم با دوربین بابایی که لنزش یکم کثیف بود گرفته شد و انگار تولدت تو مه بودهخندونک

ولی فاطمه حسنا همکاری کرد و زیاد اذیت و گریه نکرد...

جای هستی خاله و مهدیه و مطهره و فاطمه هم خیلی خالی بود...

ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی از همه مهمتر این بود که به تو خیلییییییییییییییییییییی خوش گذشت و میگفتی تولد توت فرنگیم از همه تولدام بهتر بودمحبتبوس

 

 

میز تنقلات و میوه

 

 

از اینا به مهمونا دادیم،اینا نه هااااااااااا،شکل ایناخندونکچشمک

 

کلاه و تاج و عکس عشــــــــــــــــــــــــــــــــــقم

 

 

 

 

 

 

برچسب توت فرنگی که به بچه ها دادیم

 

 

 

بنر پشت سن عروس خانوم(توت فرنگی کوچولو)

 

 

 

 

 

 

 

در انتظار شمع و فشفشه و فوت و....

امیر حسین،فاطمه،مهدیه زهرا،ضحی،فاطمه سادات

جای فاطمه زهرا و هستی و مطهره و فاطمه خااااااااااااااااالـــــــــــــــــــــــــــــــــــییییییییییییییییییغمگین

 

 

 

 

 

 

ورود آبجی کوچولو به جمع بچه ها

 

 

 

دیدی گفتم اوضاعــــــــــــییییییییییییی بودخسته

کشیدن کادو و همکاری برا باز کردنش با چاشنی .....

 

نگاه بچم به کادویی که دوستش داره باز میکنه

 

هدیه ی منه هاااااااااااااااااااااااااچشمک

 

پلاک هدیه باباییییییییییییییییییییی مهربونمحبت

 

خانوم خانوما دارن تشریف میارن که من بهشون کیک بدمبوسمحبت

 

 

هدیه ی اصلی تولد یه پلاک طلا بود که عکس فرشته آسمونی ما روش بود که از طرف بابایی بودمحبتبوس

و من که یه آلبوم دیجیتال بود که عکسای چهار سالت توش بود و زودتر بهت داده بودم که وقتی همه میان برا دیدن فاطمه حسنا،تو بیاری و نشون بدی و ناخوداگاه توجه همه از نی نی به تو عشقم جلب بشه و تو این دوران رو بهتر پشت سر بذاری و...

 

 

 

 

 

 

 

 

این عکسا هنر خاله زینبه هااااااااااااااااااااا،آتلیه ای نیستتشویق

 

 

 

 

 

مامان جون اینا هم که کیف و کفش و کت ست(قرمز)برات خریدن که مثل خاله زینب که ست شده بود ست بشی،البته هنوز روسری ست میخوای

بقیه هم لباس آورده بودن و که به ستت کمک میکرد و یه سری هم پول دادن....

ممنون از همـــــــــــــــــــــــــــــه

انشاالله مبارکت باشه و عمر طولانی و پر از تولدای خوشگل با دل خوش و عاقبت به خیری داشته باشی عزییییییییییییییییییییییییییییییییزممممممممممممحبتبوس

 

 

 

 

دو روز بعد چشن تولد تو فاطمه حسنا چهل روزش شد و بردیمش حموم واومدیم خونه خودمون،تو خیلی ذوق داشتی و میگفتی باورم نمیشه میخوایم بیایم خونه خودمون زندگی کنیم..... مامان فدات شهبوس

فاطمه حسنا از اون روز قشنگ حرف گوش میکنه و میخنده و حرف میزنه و....

آرامش هممون هم بیشتر شده،بابایی میگفت الان خونه باباجون اینا اولین شب آرامشه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!خندونک

ولی میگفتن نه،خونمون سوت و کور شده بود،ساعت ده همه رفتیم خوابیدیم غمگین

 

از روز 40 نتونستم عکس بگیرم،به علت کمبود امکانات و نداشتن مبایل و دوربین سالم و....گریه

عکس 50 روزگیشو میذارمخندونک

رو تشک بازی فرشته مهربونم،مهدیه زهرا،که خودش با رضایت خودش همه چیزشو میده به آبجیشو به همه هم میگه(ما هم برا همه چیز ازش اجازه میگیریمآرام) بغل

 

 

 

فاطمه حسنا و مهدیه زهرا چند روز مونده به دو ماهگی جوجه

 

 

سوغات بابایی از مشهدزیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)