آبجیای مهربون ،عشقای من
شب ولادت حضرت زهرا (س)فاطمه حسنا رو بردیم و گوشش رو سوراخ کردیم تا خانوم تر بشه و به قول مهدیه زهرا دیگه کسی نپرسه پسره یا دختر
گوشوارشم مهدیه زهرا انتخاب کرد و به همه میگفت آبی برد بردی(برق برقی) انتخاب کردم،چه خوشگله
از اونجایی که بچم فمینیسته ناراحت میشد کسی میپرسید دختره یا پسر
خدا رو شکر بچم زیاد اذیت نشد و فوری خوب شد گوشش1/19
ولادت امام جواد بود،با مهدیه زهرا رفتیم کلاس اخلاق،مولودی بود و بهش خوش گذشت،بعدش خوابید
تو راه برگشت گفت خب بگو ببینم معلمتون چی گفت،منم ساده اش کردمو بهش گفتم که گفت باید هوای مامانو باباتونو داشته باشید،اذیتشون نکنید و....
خلاصه پیاده اومدیم خونه و کلی تو راه دویدیم و خوش گذشت،شب یادم نیست مهدیه زهرا داشت چی کار میکرد دعواش کردم،در حد تذکر هااااااا،برگشته میگه چرا اینطوری میکنی و چرا بداخلاقی؟
مگه امروز کلاس اخلاق نبودیییییی!!!!!!
من هم جا خوردم و هم خندم گرفت،گفتم برو ببینم ،مگه نگفتم گفت باید به حرف مامانتون گوش کنید
اونروزی فاطمه حسنا رو نشونده بودم رو مبل،دیدم مهدیه زهرا یه حالتی دستشو باز کرده و ایستاده جلوش
گفتم چی شد مامان داره میفته؟گفت نه،تلویزیون یه چیزی نشون داد ،آجی نباید ببینه
فکر کنم دزد و... بود. 2/21
فاطمه حسنا از اولی که دنیا اومده بود به صدای مهدیه زهرا عکس العمل نشون میداد،ولی از وقتی که سه ماهگی رو رد کرد خیلی واضح به آبجیش علاقه نشون میده،براش دست و پا میزنه و بهش میخنده و آبجیشم هی نازش میده و فاطمه حسنا غش میکنه از خنده و باهاش حرف میزنه....
مهدیه زهرا هم میگه قلناز من(گلناز)،فدات بشم،بخند،آجی خوشگلت اومده پیشت.......
مهدیه زهرا خیلی هم هوای آبجیشو داره،فاطمه حسنا تو اتاق خواب بود و من و مامان جون تو آشپزخونه مشغول بودیم،
یدفعه مهدیه زهرا اومده با عصبانیت تمام برگشته میگه مامان بچه رو تلف دادی
گفتم خب نشنیدم مامانی،میگه پس چطور من شنیدم؟!
یه بار دیگه اومده تو اتاق و با عصبانیت میگه دیدی بچه رو تلف دادی،(آخخخخخخ مامان فدای تو بشه عشقم)
دقیقا روز 27 اردیبهشت،یعنی 4 ماهگی فاطمه حسنا یه دیقه به تنهایی نشست منم سریع عکس انداختم
و واکسن چهار ماهگی که 48 ساعت تب داشت و سخت بود
با مهدیه زهرای مامان برا اولین بار رفتیم جامعه الثقلین و مهدیه زهرا حاضر نشد تو یه اتاق کوچیک از من جدا بشه و بره پیش بچه ها بشینه،من جامو یه جوری تنظیم کردم که هم پیش بچه ها باشه هم پیش من
ولی خیلی دوست داره کلاسو و با اشاره قرآن میخونه
البته برا من،یکم بعد برا باباشم خوند،بعد گفت ازش فیلم گرفتیم که به بقیه نشون بدیم 1/3
فاطمه حسنا همش غلت میزنه و دمر میمونه و گریه میکنه
تا یه اسباب بازی رو میخواد یا مبایل،وقتی ازش میگیریم اول جیغ میکشه بعد گریه میکنه 3/14
17 خرداد تولدم رفتیم رستوران
همه خیلی زحمت کشیده بودن،مهدیه زهرا برام یه روسری خوشگل خریده بود
همون لباسی که سر تولد 4 سال پیشم تن مهدیه زهرا کرده بودمفتن فاطمه حسنا کردم
خیلی جالب شد
فاطمه حسنا رسما میشینه و همش میاد جلو ،چند روزی خیلی خطرناک بود،ولی یاد گرفت با دستاش خودشو کنترل کنه و الان سینه خیز هم میره
عاشق دالی بازی هم هست،وقتی میخوام یه دیقه پاشم از آشپزخونه یه چیزی بیارم ،یا کاری دارم 200 بار وسط راه دالی میکنم تا برسم به مقصد و از اونجا هم هی دالی دالی
با یه مصیبتی سفره افطار میندازم که خدا میدونه،هی میدوام و دلی میکنم و دوباره میرم ،میرم بالا،میام پایین،چپ و راست تا یه سفره بندازم
اندازه یه سفره 400 نفره فعالیت میکنم
4/8