مهدیه زهرا جانمهدیه زهرا جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
فاطمه حسنا جانفاطمه حسنا جان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ریحانه نورا جانریحانه نورا جان، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوهای آسمونی لحظات ناب زندگی عشقای مامان و بابا

شیرین تر شدن زندگیم

1390/2/21 16:22
نویسنده : یاس نقره ای
404 بازدید
اشتراک گذاری

١٥ اسفند شما به خونه تشریف آوردین و با اومدنتون خیلی خوشحالمون کردید،همه بیشتر از پیش ذوق زده بودیم،باباغفور ماموریت بود و میگفت کاش بال داشتم وپرواز میکردم و میومدم اونجا، عزیز جون اینا برات دو تا النگو گرفتن،دو تا خروس هم مجددا قربونی کردیم تا دیگه چشم نخوری و سلامت باشی و در پناه خدا،

وقتی دل درد گرفتی و گریه کردی من انقدر ترسیدم،خاله زینب گفت نگران نباش چیزی نیست،ولی من از ترس اینکه نکنه تو دوباره یک لحظه ازم جدا بشی گریه میکردم.

یک بار هم شیر پرید تو گلوتو یکم طول کشید بیاد برون،چون خجالت میکشیدم رفتم تو دستشویی و کلی گریه کردم.

23اسفند یک ماهه شدی و همون روز وقت دکتر داشتی(راستی مامانی اسم قشنگ و خاصت باعث شده تو تو ذهن همه بمونی و همه به اسم صدات میکنن،حتی آزمایشگاهیه هم یادش بود)با بابایی و خاله زینب رفتیم دکتر،بهت واکسن هپاتیت بهت زد ولی تو زیاد بی تابی نکردی،الحمدلله وگرنه من دق میکردم.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)