گل نازم هفت ماهش شد
مامانی خوشگلم یک ماه دیگه هم گذشت و تو 7 ماهه شدی قربونت برم.باورم نمیشه انقدر زود بزرگ شدی،هر روز هم با ماشاالله خوشگل تر و بامزه تر و جیگرتر از دیروز............
فدات بشم مامانی،کاش انقدر تند تند روزا نمیگذشت،میدونم دلم برای این روزات خیلی تنگ میشه عزیزم، هرچند که هرچی بزرگتر میشه دلبرتر میشی دختر ملوسم.
چند بار میز و گرفتی و ایستادی ،با یه دستت میز رو گرفته بودی و با اون یکی وسایلشو پرت میکردی پایین.
هنوز قهقه های بلند میزنی و انقدر میخندی و جیغ میزنی که نفست بند میاد.
وقتی ذوق میکنی و موقع هایی که سرحال و خوشحالی لباتو به هم فشار میدی و فوت میکنی و صدا در میاری و تف میکنی،
بعضی اوقات هم زبونتو میذاری بین لبهای کوچولو و نازت و خیس خالیمون میکنی.
خوشحالتو کاملا ابراز میکنی و هین هین میکنی.
بیشتر از قبل عاشق آینه شدی و با دیدن خودت ذوق میکنی و وقتی تو آینه باهات حرف میزنم یه نگاه به آینه میکنی و از تو آینه نگام میکنی ،یه نگاه به خودم میکنی ،حتی اگه ازت دور باشم و پشتت باشم،میفهمی عسل.
تازه کشف کردم چرا با اینکه بی سر و صدا ازت دور میشم و گریه میکنی،چون آمار کل خونه رو از تو آینه ویترین داری و هر وقت منو با چشم نبینی ،تو آینه دنبالم میگردی و اگه نباشم مطمئن میشی که ازت خیلی دور شدم و میزنی زیر گریه و گوله گوله اشک میریزی تا بیام و بغلت کنم.
همش دوست داری غلت بزنی،وقتی هلت میدم همونطوری دمر میمونی و انگشت تو دهن میخندی،تو خواب هم غلت میزنی.
وقتی وایستادی از یه دستت نگهت میدارم و بعد برا چند ثانیه ولت میکنم و میترسی و خودتو میندازی تو بغلم.
حسابی شکمو شدی و تا یه چیزی میخوریم خودتو میکشی که به منم بده،وقتی هم که میدیم یکم مزمزه کنی آنچنان با ولع میخوری که انگار گشنه ای،....بابا غفور میگه این دختره از سومالی اومده،رنگش کردن سفید شده.هه هه هه...
مثلا دو روز پیش که تولد بابایی بود رفتیم بیرون و بابایی بستنی قیفی خرید و با اینکه خیلی از بستنی منو خوردی وقتی تموم شد انقدر گریه کردی که خسته شدی و سرتو گذاشته بودی رو شونم،تا اینکه یادت رفت.
تولد بابایی که کیکشو به عشق تو دخترونه گرفته بود
در حال حمله به کیک