سیزده به در و....
امسال به خاطر شاهزاده خانم سیزده به در نرفتیم و آخر شب رفتیم بستنی خوردیم.
میخواستیم بیایم خونه خودمون که باباغفور اینا گفتن بذارید فردا برید که بچه رو میبریم حموم سرما نخوره...باباغفور با یه غصه ای گفت میخواید برید؟مهدیه زهرا رو هم میبرید؟....خیلی دلم براش سوخت،حسابی بهت عادت کردن....
شب با بابایی در مورد عزیز حرف میزدیم که.....
بابایی نصف شب اومد بیدارم کرد و گفت عزیز رفته پیش خدا....
....
....
....
فقط همه خدا رو شکر کردیم که یک بار تو رو دید و بغل کرد....
تو هم تو مراسم عزیز خیییییییییلی بی تابی کردی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی