انقدر شیطونی نکن
امروز ١٦ فروردین روی تخت نشسته بودم و بعد شیر دادن داشتم باد گلوتو میگرفتم و تو هم مثل همیشه از این کار خوشت نمیومد،وروجک بازی در آوردی و نمیدونم چی کار کردی ،داشتی از دستم میفتادی،یه جوری که من تقریبا از فاصله ١٥ سانتی دستم و انداختم به صورتتو تو هوا گرفتمت تو هم دردت گرفت و زدی زیر گریه،منم سفت بغلت کردم و همینطوری گریه میکردم،دلم هم پر بود.....
بعد زنگ زدم و به بابایی گفتم یه صدقه بذاره کنار(دوباره با گریه خفن)
داشتم میمردم جوجو،دیگه شیطونی نکنی ها!!!!!!!!!!!!
همون روز بعد عزاداری وقتی خواب بودی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی