مهدیه زهرا خانوم زیارتت قبول
خوشگل مامان بعد سفر شمال ،نوبت به مشهد رسید.
مهدیه زهرا آماده سفر،تو چمدان
چند بار خواسته بودیم بریم ولی آقا نمی طلبید،بالاخره رفتیم مشهد،اولش تو قطار بی تابی کردی و انقدر رات بردم که خوابیدی،اونجا هم یکم بهونه میگرفتی ولی دخمل خوبی بودی،دو بار هم با بابایی رفتی زیارت و دستت به ضریح امام رضا(ع) رسید.
مهدیه زهرا تو حرم امام رضا خوابیده
روز اول رفتیم و ازت عکس انداختیم،دوست داشتم بال داشته باشی ولی نشد،از عکس راضی نبودم ولی در حد یادگاری خوبه
.
اونجا همه میخواستن باهات بازی کنند و حرف بزنن ولی تو غریبی میکردی و صورتتو میچسبوندی به شونه منو گریه میکردی،جالب اینجاست که دوباره نگاهشون میکردی دوباره تا باهات حرف میزدن میزدی زیر گریه،ولی بابایی گفت که یه خادمه باهات بازی میکرد و تو هم با ریشش بازی میکردی و یه ملتی رو معطل خودت کرده بودی وروجکم.
راستی به مامانی خیلی وابسته شدی،تا از پیشت میرم گریه میکنی،وقتی نشستی و میام پیشت میشینم برمیگردی و دو تا دستای کوچولو و نازتو میذاری رو پام و رو زانوهات بلند میشی که منو بغل کن،وقتی هم که از بغل کس دیگه میخوای بیای بغلم ،هم میای طرفم هم دست و پا میزنی. عزیز دل مامانی،مامان فدات بشه،هر چی عشقه جمع شده تو اون هیکل کوچولو ونازت.
از پنج ماهگی خودم میبرمت حموم،چه حالی میده،چقققققققققققققدر لذت بخشه،کاش زودتر این کارو میکردم.
میشینی تو وان و اون کلاه خوشگل رو سرت و آب بازی میکنی و....
مهدیه زهرا جونم عاشق دالی بازی کردنی،وقتی باهات بازی میکنیم با صدای بلند میخندی و غش میکنی از خنده،ماهم انقدر میخندیم که چشامون پر اشک میشه.
مشکلات زندگی و افسردگی خیلی بهم فشار آورده،امیدوارم منو ببخشی که برات مامان خوبی نیستم عزیز دلم.ببخش