نی نی ناز و شیطون یازده ماهه
مهدیه زهرای بلای مامان،عسل و عشق مامان،دیگه خیلی خانوم و البته بلا شدی،نازنینم
امروز مصادف با اربعین حسینی 11 ماهت تموم شد،
فقط یک ماهه دیگه مونده تا یک ساله بشی،چقدر زود گذشت و چقدر بزرگ شدی مامانی خوشگلم،
ولی اصلا از راه رفتن خبری نیست،اصلا علاقه ای به راه رفتن نداری،البته باباغفور اینا میگن مثل مامانت محتاطی و خطر نمیکنی!!!!!!!!!(خوبه دیگه،مگه بده(نوشابه برا خودم باز کنم))همش میگن دختره زهرا دیگه ...
حتی وقتی حواست نبود برا چند ثانیه وایستاده بودی ولی اصلااااااااااااااااا خبری نیست.
تو مراسم اربعین وقتی کسی بهت نگاه میکرد و باهات حرف نمیزد داد میزدی و اعتراض میکردی که چرا حرف نمیزنی ،وقتی هم که حرف میزدن صورتتو قایم میکردی،ولی یکم بعد با دو تا خانواده از دور دوست شدی اونا هی باهات حرف میزدن و تو هم حسابی ادا میریختی و ذوق میکردی و جیغ میزدی و ذوق میکردی و حرف میزدی و...،ما تعجب کرده بودیم.
آخر مراسم اومدن که تو رو خدا یه دیقه بده بغلش کنیم دلمون رفت و... گفتم غریبی میکنه ،گفتن یه دیقه،ولیییییییییییییی تا رفتی بغلشون زدی زیر گریه و منو میخواستی،ایندفعه اونا تعجب کردن و گفتن ما که دوست شده بودیم، از دور چه مهربون بودی،چقدر مامانیه و....
بعدشم انقدر گریه کردی که خوابیدی.
انقدر لوس و مامانی تر شدی که خدا میدونه،چپ میری راست میای صورتتو میچسبونی به صورتم میگی بوسم کن،تا حواسم به تلویزیوم پرت میشه یا تلفنی صحبت میکنم صورت نازتو میاری جلوی صورتم و میخندی که تو رو نگاه کنم و بوست کنم منم میگیرم انقدر میچلونمت که دلم خنک شه
کنترل تلویزیون رو میگیری و تا میگیم کانالشو عوض کن میگیری سمت تلویزیون،وقتی هم تلویزیونو خراب میکنی سریع کنترل رو میدی به ما که درستش کنیم
غر میزنی و ام ام میکنی که لب تاب و روشن کن،عکس مبایل رو بیار،یک بار متر فلزی رو باز و بسته کردم ،بعد چند روز آوردی بهم دادی که بازش کنم (هی غر میزنی ولی وقتی اون کاری که میخوای میکنم میخندی و سرتو به نشانه تایید بالا و پایین میکنی)
شونه رو میگیری و موهای خودتو ما رو شونه میکنی،گلسرتو میگیری و میزنی به موهات و میخندی
جورابتو مثلا پات میکنی و به پا و دستت لوسیون میمالی و....
یه بار دیدیم صدات نمیاد،رفتیم دیدیم رفتی سر کمد بابا غفور و همه پولا رو ریختی و داری بازی میکنی.
خاله زینب اداتو در میاورد و تو غش غش میخندیدی طوری که نفست بند میومد و هی خاله رو میزدی و هی ناز میکردی....!!!!!!!!!!!
قبلا وقتی یک دستتو میگرفتم که رات ببرم میترسیدی و مقاومت میکردی ولی الان وقتی یک دستتو میگیرم و راه میریم دوست داری و میدویی.
وقتی شیشه میخوری به جای اینکه از دستهای بغلش قشنگ نگه داری از یکی از دسته هاش میگیری و بالا نگههش میداری.