آتلیه
سلام
ما بالاخره رفتیم آتلیه هرچند که مهدیه زهرا خانوم چسبیده بود به من و باباییش و نمیرفت تو دکور بشینه و عکس بندازه،اونا میگفتن یه همچین موردی ندیده بودیم...
باباییش هم ناراحت شد که به بچش حرف زدن......
ولی از تو ١٠ دکوری که انتخاب کردیم و مهدیه زهرا تو سه تاش به زور نشست عکسای بدی در نیومد
راستی مامانی خوشگلم تو یه خواهر رضائی خوشگل پیدا کردی،که البته خیلی دوستشم داری
اسمش هستی الساداته
چون خاله هانیه باید عمل میکرد و دخترش شیشه نمیگرفت یک روز و نصفی هستی رو گذاشت پیش ما که شیرش بدیم
خدا رو شکر حسودی نمیکردی و تا گریه میکرد جغجغشو میاوردی هستی هستی میکردی تا ساکت شه، ولی منم رفتم خونه مامان اینا تا به تو جیگرم سخت نگذره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی