محرم و حسرت همایش شیرخوارگان
مهدیه زهرای نازنینم عزیز دل مامانی
دوباره محرم اومد و غم بزرگی رو دل بچه شیعه ها نشسته
والبته احساس بالندگی به خود و اماممون
امسال محرم بدی نداشتیم،میرفتیم تو هیئت،موقع روضه ازم دستمال میخواستی و مثلا گریه میکردی،موقع
سینه زنی سینه میزدی،موقع دعا دستای کوچولو و فرشته ایتو میاوردی بالا و خلاصه بد جور دلبری میکردی
منم از خدا و امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) میخواستم این دستای کوچولو رو که بالا اومده تا ابد رها نکنن.انشاالله
تا شب هشتم،بعدش حتی روز عاشورا هم نتونستیم به مراسم امام حسین(ع) بریم
چرا که احتمالا اون شب شما چشم خوردی،شایدم سردی هوا باعث شد که مریض بشی
فرداش قرار بود بریم همایش شیرخوارگان حسینی ولی تو تا خود صبح تو تب سوختی و صبح که بردیمت دکتر،بهت پینیسلین داد که کاش میمردم نمیبردمت دکتر
تو هم هی بدتر شدی و هیچی نمیخوردی و هر روز ضعیف تر شدی و وقتی بردمت دکتر اطفال گفت مریضیش ویروسی بوده و اصلا آنتی بیوتیک احتیاج نداشته و با داروهاش بعد چند روز خوب شدی ولی هم خیییییییییییییییییییییییییییلی لاغر شدی و هم زرد شدی
مامان بمیره برات الهیییییییییییییییییییی
دیگه ما خونه نشین شدیم و حتی عاشورا هم مراسم نرفتیم و تو خونه با تلوزیون عزاداری میکردیم و بابا اینا برامون غذا اینا میاوردن
خلاصه این مریضی خیلی سخت بود و منم خیلی زجر کشیدم ،ولی به خیر گذشت
غیر از زرد شدن پوستت که.....
و وحشتت از مردم.....
توضیحات بیشتر تو دفترچه خاطراتت هست!!!!
اینم تیپ محرمت