مهدیه زهرا و حضرت زهرا(س) و مهدیه ها

مهدیه زهرای نازنین مامان ایام فاطمیه شد و دوباره توفیقی شد که بیشتر به سمت ائمه بریم

چند شب رفتیم مسجد،چند جای مختلف

اول اینکه همه غر میزدن چرا بچت نمیجوشه و...(جدا از اینکه ارثیه و دلش نمیخواد و....) با همه مخصوصا بچه ها زود دوست میشدی

شب اول با یه دختره 5 ساله اینا دوست شدی،ازت پرسیدم اسمش چی بود؟ گفتی مهتیه(مهدیه)

دیدم مامانش صداش کرد و فهمیدم درست میگی

ولی مامان فدات شه،تو که اسمتو به اونا میگفتی متوجه نمیشدن چی میگی

شب دوم بایه دختر 4 ساله اینا دوست شدی که خیلییییییییییییی مهربون بود و دستتو گرفته بود

گفتم اسمش چی بود؟گفتی مهدیه

فکر کردم متوجه نشدی اسمش چیه و به هوای دختر دیروزی میگی مهدیه،دیدم مامانش صداش کرد مهدیهههههههههههه!!!!!!!! و اسم تو رو هم پرسید و وقتی گفتم گفت چه جالب و خیلی خوشش اومد

فرداش با مامان جون رفتی مراسم برجشون

بگذریم از اینکه چون خونه بودم و تو نبودی گریهههههههههههههههههه ام گرفته بود و داشتم بی طاقت میشدم!!!!!!!!!!

اومدی بالا گفتم بازم دوست پیدا کردی؟گفتی بیه(بله)

گفتم اسمش؟بازم گفتی مهدیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نگاه مامان کردم گفت آره یه دختر 10 ساله اینا بود اسمش مهدیه بود،بهم گفت خاله اسمش چیه؟گفتم مهدیه زهرا، انقدر ذوق کرد گفت من مهدیه ام!!!!!!!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو سه جای مختلف که پرههههههههههههههههههههه بچه بود تو فقط با مهدیه ها دوست شدی

تازه انگار تو انتخابشون میکردی یا یه جورایی به طرف هم کشیده میشدین!!!!!!!!!

اینم جزو اسراره.................

تو مراسم ها هم تا روضه شروع میشد،دستمال میخواستی و گریه میکردی (باصدای بلند)

حس همه رو از بین میبردی

باسینه زنی هم که زهرا زهرا میگفتی سینه میزدی

یدفعه دیدم یه صدایی اومد،پیش خودم گفتم روضه به جایی نرسیده که مردم با صدای بلند گریه کنن

دیدم شما با ادا اطفارات همه رو خندوندی و وسط مراسم باصدای بلند زدن زیر خنده!!!!!!!!!!

تازه دستتو مشت میکنی و مثل بلندگو میگیری جلوی دهنت و مثلا مداحی میکنی و گریه میکنی

وروجک منننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

انشاالله تا آخر حضرت زهرا(س)دستتو محکم محکم بگیره